عاشق بهاری هستم که بین شما همه پُل میزند
محمدعلی آزادیخواه
خاکستر، سکوتِ آتش است.
هیچ رودی با شبنم، جریان نمییابد.
کسی که خودکشی میکند، از مرگ بیش از زندگی حرفشنوی دارد.
پاداش نیکوکاری، رضایتی است که در قلبت احساس میکنی.
تشنگی را میتوان تحمل کرد، امّا فریبِ شربت را نه.
همیشه بیمعرفتها رذل بودهاند و رذلها بیمعرفت.
برای فرزند، مادر با چشمش میگرید و پدر با قلبش.
نیستی و دلم ویرانهی گنجباختهای بیش نیست.
رودِ سراب، از چشمهی تشنه سرچشمه میگیرد.
باید حکمِ عقل به جستن جواب باشد نه زدنِ حدس.
آدمهای بزرگ، کاری میکنند که احساس کنی که تو هم میتوانی بزرگ باشی.
شاهکارِ جهانِ آدمیان «مادر» است.
صبح به خیر؛ راستی، خبر داری امروز نخستین روز از بقیه روزهای زندگیت است.
میبینی، خیلیها کار ندارند؛ تو که داری آن را خوب انجام بده و در شغلت «کاری» باش.
آدمگری در این است که انسان در شغلش صادقانه «کاری» باشد.
حرفِ محبتآمیز کوتاه است و بازتابش بیپایان.
دگرگونیِ دگران با انسان موفق، کمبود توانایی و کَمداشت آگاهی نیست، تنها کمبود اراده است.
ماهی، چشمِ دیدنِ هیچکس و هیچچیز حتی خودش را هم در خشکی ندارد.
کسی که نمیخندد، حداقل لبخند هم نمیزند؛ بارِ زندگی را سنگینتر به دوش میکشد.
وقتی تیر به قلب پرنده اصابت میکند «پرواز» زودتر از پرنده به زمین میافتد.
عاشقِ بهاری هستم که سرابها در آن جان میسپارند و دَرِ خروجی گردش و بیداری و بَختوَریِ آن باز است و بین شما همه پُل میزند. (بَختوَری: سعادتمندی، خوشبختی، شادکامی)