آقازادهها در ساحت اجتماعی ایران
هوشنگ پوررضاقلی
به اعتقاد من آقازادگی یک واژه و اصطلاح کاملا اشتباه است. این قسم افراد در واقع مقامزاده هستند نه آقازاده. آقایی یک صفت عملکردی بسیار والاست و غالبا دستنیافتنی. در واقع هر فرد صاحب مقام و هر فرد صاحب قدرت، اعم از مرد و یا زن و از کدخدای یک روستا با چند خانوار محدود گرفته تا دارندگان قدرت سیاسی در عرصه ملی و جهانی الزاماً آقا با مجموعه صفات مترتب بر آن نیست، اما آنچه مسلم است دارنده مقام و صاحبمنصب هستند.
پس صرفنظر از اینکه زاده و فرزند آن افراد، دارای رفتارهای مطلوب و پسندیده باشد، رفتارهایش تحسینبرانگیز باشد یا یک فرد دارای انواع سو استفاده از مقام والدین و قدرت برآمده از آن و صرفنظر از اینکه بنا بر موافقت والدین صاحب قدرت خود از مقام و موقعیت و ظرفیتِ قدرت پدر یا مادرش سوءاستفاده کند یا اینکه بدون اطلاع آنها و یا برخلاف میل واقعی و باطنی آنها عمل کند، در واقع این فرد آقازاده نیست، مقامزاده است. آقازاده میتواند فرزند یک فرد بیقدرت سیاسی هم باشد، میتواند فرزند یک فرد عادی هم باشد، بدین معنی که آقازادگی و مقامزادگی دارای ماهیت و کارکرد متفاوت هستند. هر چند در برخی موارد فردی میتواند همزمان واجد هر دو صفت باشد. یعنی مقامزادهای که آقازاده باشد. یعنی هم والدین او درستکار هستند و ذرهای از قدرت خود (از کدخدا تا بالاترین سطح ممکن) برای امیال و منافع شخصی خود و فرزندان بهره نمیگیرند و هم فرزندان چنین نمیکنند. در عین حال از گروه دارندگان قدرت هم هستند و هم اینکه محتمل است فردی بدون اینکه مقامزاده باشد، در واقع و عملاً آقازاده باشد.
در این باره، زمینه اجتماعی هم بسیار تعیینکننده است، یعنی قسمتی را جامعه انجام میدهد. بهطور رسوبیافته تاریخی و البته در جوامع توسعهنیافته. بهطور مثال همین که افراد یک جامعه با فرد صاحبقدرت و صاحبمنصب روبهرو میشوند، بهطور ناخواسته، غیرارادی و خودبهخود مبادرت به تغییر رفتار و قایلشدن به تفاوت و عکسالعملی میکنند که نشاندهنده برتری و تمایز اوست. این یک بستر اجتماعی پذیرنده برتری مقامزادگان است که در غالب جوامع بشری وجود دارد. مگر در جوامع بسیار پیشرفته که این قسم رفتارها یا کمتر دیده میشود و یا اصلاً دیده نمیشود. اگر هم به هنگام روبهرو شدن با مقامات فعلی و سابق و خانوادههایشان به آنها توجه شود، از نظر جالب توجه بودن روبهرو شدن با یک صاحبمنصب فعلی یا قبلی و یا فرزندان او از نزدیک است، نه قایل شدن تمایز و کرنش معطوف به برتری طرف مقابل.
بعد دیگر آن، منفعتی است که فرد دارنده قدرت از این برتری اجتماعی و برتری بر دیگران میبرد. بهطور مثال وقتی فرزند یک پلیس در امور مربوط به آنچه که در کارکرد پلیس مطرح است از امتیاز برخوردار باشد، فرزند یک نانوا خارج از نوبت نان بهتر و برشتهتر دریافت کند، فرزند یک معلم در محیط آموزشی عزیزتر و مورد توجهتر از دیگران باشد، در واقع نوعی منفعت محقق میشود.
منفعت بهعنوان یک تمایل همیشگی بشر، در یک گستره وسیع مطرح است و هر چه قدرت بیشتر، عمیقتر، نافعتر، نافذتر و گستردهتر و شمول آن و حتمیت تحقق اراده فرد صاحبقدرت بیشتر باشد، ثمرات آن هم بیشتر و تأثیرات اجتماعی آن هم بهمراتب بیشتر است. مگر آنکه فرد دارندهی قدرت، از یک باور و رفتار فوقبشری و شدیداً انسانی و اخلاقی و واقف به عمق و کنه فلسفه خلقت بشر برخوردار باشد تا از قدرت و اختیارات خود استفاده سوء و غیرحق نکند که البته کمیاب است وکیمیا.
وجه دیگر، اراده فرزند فرد صاحبقدرت است. یعنی فرزند فردِ دارندهی قدرتِ حکمرانی (در سطوح مختلف) ذاتاً و اصالتاً تمایل دارد که تمایز داشته باشد. حالا این بستگی به نوع تربیت، شخصیت، تمایلات و میزان قدرتخواهی این فرد دارد. بعضیها به همان میزان تمایز بدون هرگونه اقدام عملی بعدی راضی هستند و بعضیها هم سیریناپذیر هستند و تا تحصیل همه امتیازات و مواهب قابل انجام، ادامه میدهند. در این میان برخی از والدین صاحبقدرت، این را برای فرزندان و بستگان و اطرافیان خود روا میدارند و برخی در عین موافقت و همراهی، تظاهر به مخالفت میکنند و بعضیها هم واقعاً مخالف هستند. در نتیجه، هم جامعه آن تمایز را میپذیرد و هم اینکه فرزند با روشهای مختلف از آن امتیاز مقامزادگی استفاده میکند، مگر در استثنائات کمشمار.
بعد دیگر این مسئله که در جوامع توسعهنیافته غالب و جاری است، این است که رانت و امتیاز در واقع نشان از عمق تبعیض و بیعدالتی ناشی از قدرت دارد و این یکی از عوامل چسبندگی افراد به قدرت است. اگر دقت کنیم یک کدخدا در یک روستا، فقط با مرگ از منصب خود کنار میرود و با هر روشی و به هر ترتیبی این منصب را البته برای حفظ و تداوم امتیازات آن حفظ میکند. در واقع قدرت به قدری سکرآور و لذتبخش است که فرد حاضر نمیشود هرگز آن را ترک کند.
بر خلاف اینکه میگویند منشاء بسیاری از جنگها زنها یا اختلافات مرزی و سرزمینی بودهاند، اگر جنگهای طول تاریخ بررسی و کالبدگشایی شود، علت اصلی و یا علت غالب جنگها؛ بهدست آوردن، حفظ، بسط و یا جابهجایی قدرت بوده است. در واقع قدرت، لذتبخشترین و سکرآورترین متاع است بین همهی متاعهای دنیا. قدرت حکایت صد است که نود (یعنی هر آنچه که بخواهی) هم نزد آن است. قدرت سیاسی که باشد، همه چیز به حکایت همان نود قبل از صد، موجود است و در اختیار.
قدرت در واقع، مقدمه اجتنابناپذیر و بیبدیل برای انجام هر امری است؛ از پسندیدهترین و خیرخواهانهترین تا رذیلانهترین و تبهکارانهترین.
در نوع قدرت معطوف است به انحراف، خودخواهی و برآوردهسازی تمنیات فردی و سلیقهای، مسئله مهم دیگر لذت است و اوج لذت هم در این است که اراده فرد بدون محدودیت و پاسخگویی جاری میشود، یعنی به اصطلاح حکمش رانده میشود و این به غیر از منافع و امتیازات مادی و رفاهی است که قدرت در خود دارد. اعمال اراده و درک لذت و حظ تحقق اراده و حکم و خواسته فرد صاحب قدرت بعد دیگر ماجراست. همین الان رفتارهای ترامپ را ببینید؛ این همان بعد فرامادی است. یعنی پول و ثروت او بیش از حد متعارف یک رییسجمهور آمریکاست. منزل شخصی ایشان آنقدر لوکس و لاکچری است که همسرش آن را به کاخ سفید ترجیح میدهد، اما به واسطه تحمیل ناشی از پروتکلهای امنیتی مجبور به اقامت در کاخ سفید میشوند. این فرد اگر بسیار ثروتمند نبود، به یقین بعد از کسب قدرت سیاسی و استیلای بر امور، هم برای خودش درآمدزایی فوقتصور ایجاد میکرد، هم برای فرزندان، بستگان و اطرافیانش و هم اینکه آن بعد حکمرانی و حکمفرمایی، فرمانفرمایی و درک لذت جاری شدن ارادهاش را انجام میداد. قیافه مملو از غرور و حرکات بدن و چهره نشاندهنده نهایت لذت او در هنگام خروج از معاهده جهانی پاریس است. معاهدهای دربارهی محیط زیست که بر خلاف تمام کشورهای جهان از آن خارج شد یا به هنگام خروج از برجام و موارد مشابه پرتعداد دیگر که حکایت از برتریجویی پایانناپذیر و میل به لذت و حلاوت نهفته در آن و سرمستی ناشی از تحقق ارادهی فردی با وجود همهی مخالفتها و عدم النفعهاست و با هیچ دستگاهی قابل وزنگیری و کمیتسنجی نیست. بیشک در آن لحظه به نحوی دور از انتظار و غیرقابلتصور، دچار نشئه و لذت شده و بیگمان بارها تکرار خواهد شد.
تعلیق و نادیدهانگاری قوانین و مقررات، تفسیر قوانین و مقررات به نحو دلخواه و منطبق با منافع فردی و سلیقهای و تغییر قوانین به نفع خود، اطرافیان، بستگان و ذینفعان از مصادیق نوعی از فرمانفرمایی است که حتی میتواند با پوشش دموکراسی اما در نهایت استبداد و خودرأیی انجام شود.
این جاری شدن اراده البته میتواند در برخی موارد نادر و کمشمار مثبت هم باشد. یعنی برخی مواقع قدرت سیاسی حتی از نوع مستبدانه و دیکتاتوری صرفاً در خدمت فرد دارای قدرت نیست. در خدمت خانواده و بستگان و فرزندان نیست. آنها و خودش از امتیازات کاملاً قانونی و مجاز که همان حد هم بسیار لذتبخش و ترکناشدنی است، برخوردارند، اما تمام توان و قدرت در راستای خدمت به مردم و کشور تحت حاکمیتش است. به غیر از دیکتاتوری و استبداد و خودرأیی؛ فساد، تبعیض و انحراف در این نوع حکمرانی وجود ندارد و همهی آن ظرفیت را در خدمت به کشور قرار میدهد که در جامعهشناسی سیاسی به دیکتاتوری درستکاران و یا صالحان معروف است.
اما نوع مطلوب قدرت این است که برآمده از آرای مردم و برای خدمت و اداره کردن بهینه امور مردم به نمایندگی از آنها باشد. هم در خدمت اهداف فردی، خانوادگی، فامیلی، حزبی و گروهی نباشد و هم اینکه در آن، تبعیض حتی بهقدر اندک مطرح نباشد. اگر در جایی هم جامعه و یا افراد آن خواستند نسبت به فرد دارنده قدرت و یا منسوبین به او (همان مقامزادگان) تمایزی قایل شوند، منع کنند و ممنوعه باشد. این الگوی بینظیر، بیتکرار و منحصربهفرد در تاریخ حکمرانی بشر که در خطبه 224 نهجالبلاغه آمده است: به خدا سوگند عقيل را در نهايت بينوايى ديدم، از من خواست تا يك صاع از گندم شما مردم را به او ببخشم، در حالى كه، فرزندانش را از شدت فقر آشفته موى و گردآلود با چهرهاى نيلين مىديدم. چند بار نزد من آمد و خواهش خود مكرر كرد و من، همچنان به او گوش مىدادم و او پنداشت كه دينم را به او مىفروشم و شيوه خويش وامىگذارم و از پى هواى او مىروم. پس پاره آهنى را در آتش گداختم و تا مگر عبرت گيرد. به تنش نزديك كردم، عقيل همانند بيمارى ناله سر داد و بيم آن بود كه از حرارتش بسوزد
گفتم: اى عقيل نوحهگران در عزايت بگريند، آيا از حرارت آهنى كه انسانى به بازيچه گداخته است مىنالى و مرا از آتشى كه خداوند جبار به خشم خود افروخته بيمى نباشد؟ تو از اين درد مىنالى و من از حرارت آتش ننالم؟»
چرا در جامعه ما این قدر نسبت به کلمه آقازاده حساسیت وجود دارد؟ در واقع جامعه ایرانی با ابداع و پدیدآوری کلمه آقازاده و «توقف بدون عبور از آن»، این پیام واضح را میدهد، که در این جامعه، فرزندان افراد صاحبمنصب و قدرت (در هر سطحی) از امتیاز، رانت، اطلاعات محرمانه درآمدزا، انواع فرصتهای منحصربهفرد و حمایتهای مؤثر برآمده از قدرت والدین خود بهرهمند هستند.دنیا در نهایت تبعیض و بهصورت تمام عیار به کامشان است. بهنحوی که حتی اگر فرزندان مسئولان مثل یک فرد عادی، در یک سازمان یا شرکت خصوصی، دولتی، عمومی مشغول شوند و یا مثل هر شهروند دیگر با تکیه بر توان ذاتی و خدادادی خود و بدون بهرهگیری از هرگونه امتیاز همراه با تبعیض، کار داشته باشند، درآمدزایی کنند، ثروتآفرینی و اشتغالزایی کنند، باز هم جامعه به آنها دید منفی و دایر بر تبعیض، پارتیبازی، سفارشی بودن روند و تمایز غیرمنصفانه و غیرعادلانه دارد. این است که فرزندان مقامات در تاریخ حکمرانی این سرزمین همیشه تافتهی جدابافته بودهاند. چه خود خواستهاند و چه جامعه این گونه رفتار کرده و چه هر دو، مگر در استثنائات کمشمار که یا خانواده صاحب قدرت نخواسته یا فرزند نخواسته و یا هر دو.
این در سطوح مختلف بهعنوان یک قاعده منطقی مصداق دارد. از سطح کدخدایی و دهیاری تا بالاترین مناصب سیاسی/اجرایی در کشورها، هر وقت این روند بهصورت دوطرفه در آمد، یعنی جامعه و آحاد آن باج ندهند، تمایز قائل نشوند، به اصطلاح در صف، نوبت خود را به صاحبان قدرت واگذار نکنند و تمامی فرصتها به عدالت، انصاف، تناسب و بدون تبعیض در دسترس همگان قرار گیرد و صاحبان قدرت هم میز و صندلی قدرت و همهی برآیند قدرت و ظرفیتهای آن را متعلق به تکتک افراد جامعه و امانت سپرده شده از سوی آنها برای ادارهی امورشان بدانند و نه فرصتی برای حکمرانی، فرمانفرمایی و استفاده فردی، خانوادگی، فامیلی و گروهی...آن وقت، هم یک حکمرانی صالح و کارآمد قابل تحقق است و هم در آن جامعه، مقامزادگی و هر آنچه مانند آن غیرقابلانجام خواهد شد.