از خاکسترِ آتشنشینان
رضا مسلمیزاده
دبیر تحریریه میگوید؛ قرار بود هفتهی پیش برای روز خبرنگار چیزی بنویسی اما گفتی این شماره برای سالگرد مشروطه مینویسم و شمارهی بعد برای خبرنگار. میگویم؛ درباره هر دو نوشته بودم، اما میخواهد باز هم درباره وضعیت این روزهای روزنامهنگاری بنویسم.
با خود میاندیشم این روزها روزنامهنگاری و نوشتن بیش از هر زمان دیگر بیفایده شده است. روزگاری بود که رسانهها قدرتی داشتند و گهگاه، گوشه و کناری رییس ادارهای، نمایندهی مجلسی، مدیر کارخانهای را از به راس میانداخت که نکند فلان کارش به دست روزنامهنگاری بیفتد و...اما گذشت آن روزگاران.
حالا چنان آب چشم فاسدان و غارتگران ریخته است که هرگونه افشاگری یک بازی مضحک است. راست راست میروند و میخورند و به ریش اهالی رسانه و خبر میخندد که حنایشان دیگر رنگی ندارد و کسی ایشان و افشاگریهایشان را جدی نمیگیرد. قبلا در دورهای که هنوز اعتباری باقی بود، فسادیابی عملی جنونآمیز بود. شمشیر داموکلسِ «نشر اکاذیب و تشویش اذهان عمومی»، یا زبان میبرید یا آن را در کام میفشرد. امروز فسادیابی به ضد خود تبدیل شده و به نوعی خیانت به منافع عمومی است. هر فسادی که آشکار میشود، فساد قبلی را کماهمیت جلوه میدهد و آن را توجیه میکند و حساسیت جامعه را به فساد بیشتر میفرساید تا این قول عمومی قوت بیشتری بیابد: «اونی که نخورد، نتونست».
از قدیم گفتهاند؛ «یک ده آباد، به از صد شهر خراب.» روزگاری روزنامهنگاری ابهتی داشت و جزو مشاغل سخت به حساب میآمد. برای اینکه فردی شایستهی این عنوان شود، راهی طولانی پیش رو بود و تولید هر اثر با سختی و مشقت همراه بود. به مرور اما این ابهت از دست رفت و روزنامهنگاری شد راحتالحلقوم!
هر کس که سفارشکنندهای در وزارتخانه داشت یا پول مفتی در جیب، مجوزی میگرفت یا میخرید و چند نفری از راحتالحلقومها را به خدمت میگرفت و بر دکه مینشست. سپس با غرور و افتخار ذیل نام اصحاب رسانه در صف اول مراسم حضور به هم میرساند.
با رشد قارچگونهی شبهخبرنگارانِ خطاپوش و مبدلانِ سیئات بالحسنات، که شرافت قلم را چوب حراج زده بودند، در فرآیندی تدریجی از روزنامه به روزینامهها رسیدیم. حالا مطبوعات و رسانهها شیرهای بییال و دم و اشکمی هستند افتاده در قفس به امید نوالهای که فلانی از فراز مسند به سویش پرتاب کند تا روزی اگر صاحبدلی سخن حقی بر زبان راند، بند از این بییال و دم و اشکمهایِ سگصفت بگشاید و ایشان به جای کلاه سر گویندهی حقیقت را بیاورند. هنوز هم قاعده زبانِ سرخ و سرِ سبز باقی است و سر سالم به گور بردن هنری میخواهد که سگان درگاه به نمایش میگذارند.
کار از کار گذشته است. در سراشیبی سقوط همه چیز از معنا تهی میشود.